همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

چهاردهمین ماهگرد نفسم

گل خوش بوی من....عطر بهشتی من 14 ماهه که تو رو داریم و بی نهایت خوشحالم و دوستت دارم چهار دهمین ماهگردت مبارک دقیقا یک ساعت دیگه 14 ماهه می شی و داره غروب میشه و همزمان وارد زادروز تولد امام رضا(ع) هم میشیم یعنی این ماهگرد تولدت با تولد امام عزیزمون یکی شد مبارکت باشه غنچه ی نازم......ایشالا همیشه سالم و شاد باشی نور چشمم اما مامانی غذا هم بخور تا مامانی هم شاد بشه خوابت تنظیم شده و ساعت 9 می خوابی فقط گاهی که مهمونی باشیم نه دوست دارم گل بهاری مامان و عاشقتم ...
6 مهر 1391

کارای شیرین با عکس

 حبه ی انگورم دیروز 5 مهر 91 برای اولین بار با میل خودت به شکلات اشاره کردی و خواستی قبلا فقط پوستشو میکردی تو دهنت و وقتی بازش میکردم نمی خوردی، منم ظرف شکلات رو از ترس اینکه نری و پوستشو نخوری گذاشته بودم رو سر یخچال، اما دیشب بهش اشاره کردی منم برات آوردم اما برنداشتی و وقتی خودم بهت دادم گرفتی و خوردی و اندازه یه نخودش رو انداختی کنار خیلی هم ذرت دوست داری....داری ذرت بخار پز میخوری اینم نان خوردن به روش وندایی....به نان میگی نا ....میری سر نونا و میگی نا این گهواره رو مادری برات خریدن....مرسی مادری....سشوار و شونه و قاشق و شیشه شیر هم داره اینم سری آشپزخونه ایته.......واسه هم چایی میریزیم تو فنجوناش...
6 مهر 1391

پارک آزادی.....

دردونه ی من پنجشنبه 30 شهریور 91 رفتیم پارک آزادی شما وسایل بیشتری سوار شدی خیلی خوشحال بودی وای وندای شجاع من این اسباب بازی مال بچه های  3 سال به بالا بود آخه جای دست نداشت....اما شما خواستی سوار شی و ما هم با ضمانت خودمون سوارت کردیم و بابا هم طفلی باهات میچرخید......خیلی خوب خودتو نگه داشتی و یه سوراخ تو سر پروانه پیدا کردی و انگشتتو کردی داخلش و خودتو نگه داشتی و از بازی لذت بردی ما هم به دختر قوی و شجاعمون بالیدیم تاکسی تاکسی.....مامان و هم سوار میکنی اینم بی ام و دختری ما اینم یه قطار فیلی اسب و هلی کوپتر چرخشی هم سوار شدی عکسشو بعدا میذارم یه بــــــــــــــــــــــوس گنده و یه دنیا بغل بر...
5 مهر 1391

تلاش تلاش تا قدم

فرشته ی آسمونی من خیلی وقته دستتو میگیری به وسایل اطرافت و می ایستی خیلی وقته با کمک گرفتن از همون وسایل تاتی تاتی دور خونه میچرخی اما حالااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 4 مهر 91 خاله سحر خونمون بود و هی میگفت وای خودش ایستاد.......منم میگفتم آره بلد شده عصر نشسته بودیم یهو دیدم خانم خوشگل توانمندمون دستشو گذاشت زمین ..... باسنش رو داد بالا....... کم کم بلند شد با زانوهای خم شده وووووووووووووووووو  زانوهاشم صاف کرد و ایستاد انقدر ذوق زده شدم و جیغ و دست زدم و هورا کشیدم.....و هول شده بودم و با دوربین خاموش فیلم میگرفتم سحر گفت من که از صبح دارم میگم خودش ایستاده بود.....جالبه که اولین باری هم که چهار دست...
5 مهر 1391

کارای وندایی آخرای 13 ماهگی

عروسک نازم عاشق آب بازیه.....اینجام شیر آب تو پارکینگ خونه ی مادری اینا رو دیدی.....جالب بود می تونستی باز و بسته اش کنی عسلی رفته رو میز کامپیوتر خاله سارا و عکس خودشو دیده....هی ذوق میکنه و دهنشو تا اونجایی که میتونه باز میکنه و میگه بــــــــــــــــابـــــا تا بابا اسماعیل بیاد و ذوقش کنه مدل جدید سه چرخه سواریه دیگه مواد ماکارونی و خوردی دیدنی.....تازه حمامت کرده بودم اما باز....... شبا هم اصلا نمیذاری پتو بکشم روت.....اما اگه پاهات بیرون باشن کاری به پتو نداری وگرنه توی خواب گریه میکنی و تا پتو رو نزنم کنار راحت نمی خوابی....مثل خودمی و در آخر چیدن حلقه ها به روش وندا.....وقتی میبینی بین...
5 مهر 1391

روز دخترِ دختر برگ گلم مبارک

دختر یکی یه دونه ی من روزت مبارک یه کم تاخیر داشتم ببخشید خاله صبا هم واست اس ام اس زد و تبریک گفت مادری هم مثل سال گذشته شرمنده م کرد و هم واسه من و هم شما کادو خرید برا شما گردنبند سنگ ماه تولدت و برا منم یه گوشواره خوشگل دستش درد نکنه بذار یکم از دلبریهات بگم اینروزا دستتو میذاری زمین و با عرض معذرت باسنتو میدی هوا و بعد رو پاهات میشینی این کارا مال کوچمولوگیهاته.....خودتم عشق میکنی و میدونی ازش گذشته هر کی میره جایی و به هر چیزی که تموم میشه مثل ترانه.....غذا.....میگی دَف کنترل و میگیری جلو تی وی و گاهی هم کانال عوض میکنی و صداشو کم و زیاد و میکنی و کلی میخندی و کیف میکنی با آهنگ میخونی...... دَ دَ دَ دَ دَ ...
1 مهر 1391

خوابیدن از نوع وندایی

لالالالا  لالالالا لالایی     عزیز مهربون من کجایی لالایی ببچه ی شیرین زبونم     گل زیبا،عزیز مهربونم لالا لالا شب مهتابه امشب     لالا لالا گلم می خوابه امشب لالالالا لالالالا دوباره     گلم چشماشو روی هم میزاره گل خوشگلم چند تا عکس از مدل های خوابیدنت میذارم عشق منی ناردونه ...
31 شهريور 1391

وندا این روزها در حمام

فندق نازم عاشق حمامی و در هر موقعیتی...گریه....خنده...خواب .....بگم بریم آبی سریع آماده ای خیلی هم بازی میکنی و وقتی هم آب رو سرت میریزم دستتو میکشی رو صورت نازت....اینو خاله سارا یادت داده جوجه کوچولو از حمام اومده بیرون ...
31 شهريور 1391

بای بای مریضی....

عشق کوچولوی من شنبه 18 شهریور 91 رفتیم دکتر صبح بردمت حمام....ناخناتو کوتاه کردم...و بعد از ناهار که کم خوردی خوابوندمت نوزدهم درمانگاه امام رضا وقت داشتیم...اما چون دکتره سری قبل نذاشت مادری هم باهامون بیاد و یه کم هم دلش سنگ بود و رعایت بچه هارو نمیکرد....دوباره زنگ زدیم به دکتر منیری....دیگه از سفر اومده بود عصر رفتیم مطب دکتر منیری......انقدر اضطراب داشتم که احساس میکردم قلبم داره از جاش کنده میشه.....حتی نمی تونستم باهات بازی کنم...فقط به زور بهت لبخند میزدم و بغلت میکرد.....خوب بود مامانم همراهمون بود....و همش بغل مادری بودی.....خاله سحر و سارا هم بودن اما اونا از ترسشون توی مطب نیومدن......بعد کلی انتظار رفتیم پیش دکتر.....وقت...
18 شهريور 1391

اولین بار بدون مامان بودن.....

سلام عزیز دلم دیروز برای اولین بار بدون مامان خونه بودی قبلا با ،بابا اسماعیل ،بابا و مامان خودم رفتی بیرون اما تو خونه بمونی من برم بیرون........نه دیروز 13 شهریور 91 ختم مامان بزرگ دختر عموهام بود.......خدا بیامرزدش مثل مادر بزرگ خودم بود.......میخواستم ببرمت اما خاله سحر و خاله سارا اومدن خونمون......منم واست غذا گذاشتم و با مادری رفتیم ختم........یک ساعت شد.....دل تودل خودم نبود.....همش میگفتم چرا بچه ها زنگ نزدن؟......یعنی واقعا آروم مونده بودی؟ البته خیلی خاله هاتو دوست داری وقتی اونا باشن حتی بغل منم نمیای وقتی برگشتم دیدم  تو بغل خاله سحر خوابیدی میگفتن بازی کردی....بعد سرتو گذاشتی رو شونه ی خاله سارا......تابت داده بود........
15 شهريور 1391